زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

موهبت

حساسیت به کاموا

زهرا: هشت ماه و 20 روز. دیروز که به خاطر سرمای هوا لباس کاموایی سرهمی تنت کرده بودم و از زیر هم لباس کاموایی نازک تری بهت پوشونده بودم، نمی دونستم پوست لطیف و ناز شما به کاموا حساسه و قراره بعدش کلی کهیر بزنه! الهی مامان دورت بگرده! امروز تمام تنت قرمز شده و ورم کرده! ان قدر خودمو سرزنش کردم که چرا لباس نخی از زیر کاموا تنت نکردم! منو ببخش عزیزکم! تو خیلی مظلوم و ماهی که صدات درنمیاد و هیچی نمی گی! قول می دم تکرار نشه!   زهرا نازنین راستی شما امروز یه کاری یاد گرفتی! امروز بابایی بهت یاد داد که خودت از روی تخت بیای پایین. آخه تو همیشه وقتی بیدار می شدی می اومدی لبه ی تخت و نمی تونستی جلوتر بیای چون می ترسیدی بیف...
24 مهر 1393

زهرا در اواسط هشت ماهگی

به دلیل مشغله ی زیاد و کمبود وقت، متأسفانه نتونستم این ماه کارهای شیرین و پیشرفت های قشنگتو روز به روز ثبت کنم. اما به طور کلی خلاصه ی خاطرات رو برات می نویسم: شما الان: 1. موقع خداحافظی با کسی، یا خوشحالی از دیدن کسی، یا موقع شنیدن یه موسیقی شاد از تلویزیون، یا مشاهده ی حرکت رفت و برگشتی هر چیزی مثل تکون دادن جغجغه یا وسایل صدادار، برای ابراز احساست، «بای بای» می کنی!!!     2. یه تخت خواب نرم و گرم به نام «مامان» پیدا کردی و حتماً باید روی شکم من دراز بکشی و شیر بخوری تا خوابت ببره وَإلّا فلا! منم بعد از این که خوابت می بره می ذارمت زمین کنار خودم!     3. هروقت ...
19 مهر 1393

بشین مامانی

زهرا: هشت ماه و شش روز. امروز برای اولین بار متوجه شدم مفهوم جمله ی امری «بشین!» رو متوجه می شی. البته مسلماً تو و هر نی نی دیگه ای از همون بدو تولد، زبان عواطف و اشاراتِ صورت و لب ها و چشم و حتی دست ها رو به خوبی و بدون آموزش خاصی متوجه می شین. اما «کلمات» چیزایی هستن که حتماً باید بچه ها تحت آموزش، اونا رو یاد بگیرن. تو قبلاً کلمات زیادی رو درک می کردی ولی تا حالا نشده بود که جمله ی امری ای رو بفهمی و انجامش بدی! البته از وقتی خیلی نی نی بودی تا الان، همیشه فکر می کردی جمله ی سوالی «مم بدم؟» به معنی اینه که «حتماً باید بخوری» و تو هم گوش می دادی(!) حتی وقتایی که مشتاق بازیگوشی بودی و می خو...
10 مهر 1393

بای بای

زهرا: هشت ماه و چهار روز. امروز خاله مرضیه و معصومه و نی نی فاطمه اومده بودن خونه مون. موقع رفتنِ خاله مرضیه ینا، خاله به تو گفت بای بای خاله! تو هم برای اولین بار و بدون هیچ مقدمه ای شروع کردی به تکون دادن دستت به قصد بای بای کردن! غش کردم از ذوق! چون من و بابا و باباجون قبلاً هم سعی کرده بودیم بای بای رو بهت یاد بدیم و تو خیلی راحت حالا داشتی بای بای می کردی و نشون دادی که یاد گرفتی! آففففففففففففففففففففففرین!!! قررررررررربون دخمل گلم بشم من! زهراطلا بای بای می کنه! ...
8 مهر 1393

تولد دخترخاله فاطمه و تولد هشت ماهگی زهرا

یه خبر خووووووووووووووووووووووووووب! دختر خاله فاطمه به دنیا اومد! هورررررررررررررررررررررا! خوش اومدی نازنازی کوچولو! خاله مرضیه جونی قدم نورسیده مبارک باشه! الهی همیشه نی نیات( معصومه و فاطمه ) سالم و صالح و شاد و تپل مپلی باشن   نی نی فاطمه خییییییییییییییییلی نازه هزار ماشاءالله. وبلاگشم لینک دوستای زهراست! امروزم خاله مرضیه برای فاطمه بانو، یه جشن تولد بزرگ تو خونه ی مامان جونینا گرفت که هم زمان با تولد هشت ماهگی شما دخملی من بود! من و بابایی به مناسبت تولد شما برات یه جفت گوشواره طلا خریده بودیم که دیروز انداختیم گوشت. و برای فاطمه کوچولوی ناز یه انگشتر طلای کوچولو که قابلشم نداشت! تولد شما ...
4 مهر 1393

گوشواره

زهرا: هفت ماه و 29روز. امروز من و بابایی مهربون، شمارو بردیم دکتر. اما نه به خاطر بیماری! بردیمت تا دکتر اون یکی گوشت رو هم سوراخ کنه و گوشواره بزنه. یکی دو ساعت قبل از رفتن من به گوشت بی حس کننده زدم و ماساژ دادم تا مثل دفعه ی قبل دردت نیاد. قطره ی استامینوفن هم بهت دادم. اون جا توی مطب دکتر اطفال هم قطره استامینوفنو دوباره بهت دادم و از دکتر خواستم گوشتو بی حس کنه. نقطه ی سوراخ رو خودم هم روی گوشت علامت گذاری کردم و دکتر همون جارو سوزن زد. شکر خدا نسبت به دفعه ی قبل خیلی کمتر دردت اومد و کمتر گریه کردی. اون جا وزنت رو هم کشیدیم. شدی 8کیلو و 400گرم! امیدوارم رشد خوبی داشته باشی و همیشه سالم و سرحال باشی عسلم! وقتی برگشتیم روی سوراخ گ...
2 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد